ماه رمضان
ماه رمضان امسالم اومد . اما من امسال چهارمین سالیه که سعادت روزه گرفتنو ندارم.سال اول ، اولین روز ماه رمضون بود که فهمیدم آوینا رو باردارم.سال دوم و سوم هم که در خدمت آوینا خانوم بودیم و خانومی شیر می...
View Articleهفته پیش
هفته ای که گذشت هفته خوبی بود. خدا رو شکرمبل و ناهار خوری رو که می خواستیم با خونه فسقلیمون جور در بیاد سفارش دادیم. رنگ بنفش و سفید.مبل ال 6 نفره با 12 تا کوسن. میز ناهار خوری هم شد رنگ سفید با 6 تا...
View Articleگم شدن گوشي
پنج شنبه صبح آوینا رو گذاشتم پیش امید و خودم رفتم میدون تره بار نزدیک خونمون. دوست داشتم خودم خرید کنم. حسابی خرید کردم. میوه و سبزی تازه. میگوی تازه و ...بعدش رفتم خونه و به امید گفتم وسایلا رو بیاره...
View Article7 ساله می شویممممممممممممممم
20 مرداد 85من و امید رسما مال هم شدیم........امروز 7سال از اون تعهد قشنگ میگذره ........این روز رو به خودم و امیدجونم و بچه هامون از صمیم قلب تبریک میگممممممممممم.
View Articleدلم تنگ میشود گاهی ...
یوقتایی دلم پر میکشه واسه سالهای 87 تا 89. روزهایی که تازه ازدواج کرده بودیم و بچه نداشتیم.خونمون همیشه تمیز و مرتب بود. استراحت کافی داشتم. روزهای تعطیل و جمعه تا لنگ ظهر می خوابیدم .هر کار و سرگرمی...
View Articleبازم گم شدن وسایلام
هفته پیش باز وسایلام گم شدن.حلقه پام و مموری گوشیم. خدا رو شکر هر دوشونم خیلی اتفاقی پیدا شدن.تا حالا خیلی از وسایلام گم شدن. اما خودمو چشم نزنم همشون پیدا شدن.حلقه پام به کفشم گیر کرده بود. در حین حرف...
View Articleبستنی میلکی
چند وقته عجیب ویارم افتاده رو این بستنیا. خیلی طعمشو دوست دارم. با آوینا در روز یه چندتایی می خوریم.
View Articleفقر
یوقتایی دیدن بعضی صحنه ها آدمو دگرگون می کنه .وقتی یه نوزاد یا کودک فقیر رو تو این هوای گرم سر چهار راه میبینم جیگرم آتیش میگیره.خیلی حس بدیه. کاری هم از دستت بر نمیاد.چرا ما آدما این صحنه ها رو به دید...
View Articleتولد عمه
دیشب تولد 69 سالگی عمم بود.یه جشن خیلی خودمونی که دخترش واسش تدارک دیده بود تا غافلگیرش کنه.خیلی خیلی دوسش دارم. اون تو مهربونی بی نظیره.زنی بسیار فداکار و خوش قلب که عاشق شوهرش بود ولی شوهرشو 30 سال...
View Articleجنسیت نی نی
برای فهمیدن جنسیت نی نی به وبلاگش مراجعه کنید :http://ninijoonema.niniweblog.com/post7.php
View Article(بدون عنوان)
این هفته کاری هم یواش یواش داره تموم میشه.یعنی وقتی چهارشنبه میاد خیلی خیلی خوشحال میشم. چون دو روز تعطیلی و خواب کافی رو در پیش دارم.این هفته هفته خوبی بود. مدیرمون نبود. رئیسمونم اکثرا منو زودتر...
View Articleگوشواره
یادتونه چند وقت پیش یه پست گذاشتم در مورد گمشدن وسایلام :http://omesleomid.persianblog.ir/post/234/بعللللللللللللللله بالاخره اون گوشوارم بعد از 6 ماه زیر کابینت سینک ظرفشویی پیدا شد.امید موقع جارو زدن...
View Articleداستان 24 ساعته ی من و آوینا
صبح با بیدارباش موبایل ساعت 6 و نیم با هزار مکافات و روزشماری تا روز پنج شنبه و حسرت خوردن به حال خانومای خونه دار بیدار میشم.اول کولرو خاموش می کنم. بعدش میرم دستشویی و مسواک. یه لیوان شیر می خورم....
View Articleهفته پیش
هفته پیش هفته خیلی خوبی نبود. دوشنبه سر یه موضوعی با امید قهر بودم.همون روز رفتم پیش دکترم و بعد از معاینات لازم صدای قلب دختر نازمو واسم گذاشت. خیلی خیلی شیرین بود.خواستم مثل آوینا صداشو ضبط کنم گفتم...
View Articleیکشنبه 14 مهر 92
چهارشنبه هفته پیش رفتم مهد کودک آوینا اینا و حسابی از خودش و دوستاش عکس و فیلم گرفتم که واسش یادگاری بمونه. بعدشم خانومی جوگیر شد و دنبالم گریه کرد و اومد اداره. تو اداره حسابی شیطونی کرد و دم و دقه...
View Articleاز دست دادن دو عزیز
پنج شنبه عصر خبر یه تصادف رو بهم دادن. فکر کردم یه تصادف سادست.ساعت حدودا 5 به گوشی خواهرم زنگ زدم که چطورن؟ از بیمارستان مرخص شدن؟ خواهرم یهو بغضش ترکید و گفت : عمه و زینب مردن.وایییییییییییی دنیا رو...
View Articleتفریح
چهارشنبه شب خانواده ما و خانواده عمه مرحومم تصمیم گرفتیم بریم بیرون یه هوایی عوض کنیم.بعد از مدتها و دور از چشم مامانم خارج از شهر رانندگی کردم. هر چند وقتی مامانم اومد و فهمید کلی سر و صدا کرد که با...
View Articleتولد
دیشب تولد 7 سالگی مبین خواهر زاده امید بود. یه جشن خیلی کوچیک در پارک جنگلی با خانواده امید اینا.از این چیزا خیلی استقبال می کنم تا روحیم بهتر شه .خوب بود و خوش گذشت. بچه ها هم حسابی بازی کردن. یه کادو...
View Articleهفته پیش
دوشنبه هفته پیش امید از سرکار اومد. عصرش آوینا رو پیش باباش گذاشتم و رفتم پیش دکترم. واسم آمپول رگام نوشت. چون گروه خونیم o منفیه و باید تو این ماه میزدم. یکیم روز زایمان باید بزنم.به خاطر کمرددم خانوم...
View Articleاین چند روزه
هفته پیش با آوینا و خواهرم و پردیس چند شب رفتیم هیئتهای پیش خونمون.آوینا جونممم که عاشق سنج و دمامه. هر وقت میزدن از خوشحالی و هیجان آروم نمی نشست . تازه کلی اون وسطا می رقصید واسه خودش.روز عاشورا هم...
View Article