سه شنبه عصر قرار بود من بدون امید با خواهرم اینا و مامانم و چند تا از بستگان بریم به روستای "خورگو" به قصد تفریح و گردش.
امید یباره منو حسابی خوشحال کرد و یه روز مرخصی گرفت و با هم رفتیم.
هوا خیلی خیلی خوب و خنک بود.
خودمون و بچه ها حسابی آب بازی کردیم. گوشواره آوینا هم موقع آب بازی گم شد.
شرط گذاشتم هر کس پیدا کنه همتون بستنی مهمون من.
یک درصدم فکر نمی کردم گوشواره پیدا شه. گوشواره به اون کوچیکی و حوض و جوی آب به اون بزرگی.
خلاصه گوشواره رو خدا رو شکر پسر عمم با یه مشقتی پیداش کرد و با اجازتون 25 تا بستنی گرفتیم واسشون.
عصر روز بعدش قرار بود امید ما رو برسونه خونه و خودشم بره حاجی آباد.
همون موقع به دعوت کسی قرار شد تا ساعت 8 بریم روستای سیاهو به صرف نون محلی.
اما تا رسیدیم اونجا و نونای خوشمزه واسمون پختن و خوردیم شد 10 شب.
دیر وقت بود و امیدم نمی تونست ما رو برسونه و برگرده. واسه همین من و بچه ها هم رفتیم حاجی آباد .
تا یکشنبه صبح اونجا بودیم .
یه روزشم با دو تا از همکارای امید و خونوادشون رفتیم گردش آبشار تزرج و پارک جنگلی که حسابی خوش گذشت. مخصوصا به بچه ها که کنار آبشار آب بازی هم کردن.