شنبه این هفته امید عزیزم صبحش از سر کار اومد . همون روز آوینا و ملینا گلاب به روتون چندین بار استفراغ کردن. خودمم نفهمیدم به خاطر چی بود.
فکر کنم شیری که شب قبل باهاش حلوای شیر درست کرده بودم فاسد بود. شیره هم تاریخ داشت و هم تازه درشو باز کرده بودم.
وضعیت مواد غذایی توی این کشور افتضاحه. مسئولین هم که اصلا درست رسیدگی نمی کنن.
بگذریم ...
اون روز به خاطر حال بد آوینا رو کلاس نبردم.
همون شب آوینا جونی و خواهرش حالشون خوب شد. اما از شانس بد ملینا فلاسک چای افتاد رو پاش و سه تا از انگشتای پاش سوخت. الهی بگردم که چقدر گریه کرد. کلی هم تاول زد.
یکشنبه : امید رفت دانشگاه و ما هم خونه موندیم. همون روز ملینا باز گلاب به روتون دچار اسهال شد.
دوشنبه : با بچه ها و باباشون رفتیم دکتر به خاطر پا و اسهال ملینا.
دکتر بهش شربت و پماد داد. الان خیلی بهتره و پاش رو به بهبوده.
بعدشم رفتیم بازار و یه مقدار خرید پوشاک و کفش واسه خودمون و بچه ها. یه سری هم پیش مامان امید رفتیم.
سه شنبه رو امید رفت شهر محل کارش و ما خونه موندیم.
چهار شنبه : ظهر واسه ناهار دختر خواهرم اومد و عصر با همدیگه آوینا رو بردیم کلاس نقاشی و بعدشم بازار و یه مقدار خرید که بیشترش گیر و گل سر واسه دخملی ها بود.
بعدشم بچه ها رو بردیم پارک ولایت تا بازی کنند.
پنج شنبه عصر با خانواده خودمون همگی رفتیم پارک غدیر . قرار بود فقط ما خواهرا با مامانم و عروسامون بریم مجردی اما به دلایلی آقایون هم اضاف شدن.
آوینا ناراحت بود میگفت بابای همه هست به جز بابایی من.
امروز عصرم باز با چند تا از دخترای فامیل رفتیم پارک غدیر و حسابی خندیدیم و خوش گذشت.
خدای مهربونم بابت خیلی چیزا ازت ممنونم ...