این چند روزه همش سرم گرم بود به جایی رفتن و اومدن کسی به خونمون.
یه روز با با خواهرم و خواهر امید و بچه هاش رفتیم تئاتر ضامن آهو که با وجود ملینا نمیشد و نصفش رو بیرون سالن بودم. همون روزم از شانس بدم خلخال طلام (پابند) گم شد.
بعدشم خونه داداش وسطی و بعد خونه داداش کوچیکه رفتیم.
عصر روز بعدشم یکی از دوستان صمیمیم اومد خونمون . شب که شوهرش اومد دنبالش اصرار کردم که شب رو پیش من بمونه و مجردی خوش باشیم. کلی مخ زدیم تا شوهرش راضی شد. بعدشم زنگ زدم به خواهرم (مامان پردیس) اونم اومد و اون شب تا 5 صبح بیدار بودیم. بچه ها هم مثل ما بیدار بودن و بازی می کردن.
شب بعدشم دو تا خواهرای امید اومدن که یکیشون شب رو موند و بازم تا ساعت 3 و نیم بیدار بودیم.
ظهر روز بعدشم مامانش اینا ناهارشونو برداشتنو اومدن خونه ما. امید جان هم عصر ما رو عافلگیر کرد و سه رور زودتر اومد خونه.
روزای بعد هم به بازار و خرید گذشت. با پولهایی که همکارا به عنوان کادو واسه ملینا اورده بودن یه مقدار پول روش گذاشتیم و واسه خانومی 3 تا النگو خریدیم.
یه شبم با امید و خواهرش سینگو (خرچنگ) گرفتیم و رفتیم خونه خواهرم "توانیر" و حسابی زدیم به بدن که خیلی چسبید. بچه ها هم تو ساحل حسابی آب بازی و خاک بازی کردن.
شب رو اومدیم خونه و روز بعدم با خواهرم (مامان پردیس) دوباره رفتیم "توانیر" به صرف کله پاچه. آییی چسبید. شبشیم تولد داداش وسطیه امید بود که رفتیم و یه جشن خودمونی و کوچیک بود.
دیروز رو خونه بودیم و به تمیزی خونه گذشت. اگه دو روز رو پشت سر هم تو خونه بمونم دیوونه میشم و زود حوصلم سر میره.
دیگه اینکه الانم امید و آوینا دارن تو بالکن ماهی برشته می کنند که من عاشقشمممم.