× این روزا اصلا فرصت نمی کنم بیام پای لپ تاپ. یعنی با این دو تا فسقلی نمیشه.
همش با گوشیم میرم تو نت. با گوشی وبلاگ نوشتن خیلی سخته. پس عذر منو بپذیرین اگه دیر به دیر میام.
× این روزا همه چیز امن و امانه و روزای گرم تابستون هم دارن میگذرن.
× منم که با دخترای گل و دوست داشتنیم سرگرمم.
× تئاتر ضامن آهو هم چند روزه که شروع شده. آوینا یه روز با عمش رفت و حسابی خوشش اومده بود. اگه شد با آوینا و ملینا و خواهرم اینا بازم میریم.
× دوره ی 63 روزه ی ریاضی رو هم که واسه دخترا گذاشته بودم تموم شد خدا رو شکر.
× دیگه اینکه زن داداشم که بارداره بچش پسره. قند عسله....
× و یه خبر خیلی خوب : خواهرم و شوهرش سرپرستی غزل جون دختر دختر عمه مرحومم رو به عهده گرفتن. شوهر خواهر من دایی غزله. من که از این بابت خیلی خوشحالم. چون با شناختی که از خواهرم دارم میدونم با غزل مثل دختر خودش پردیس رفتار می کنه. امیدوارم خدا کمکشون کنه. داداش غزلم الان یک سال و 1 ماهشه و پیش عمش بزرگ میشه. وقتی مامانش فوت کرد همش دو ماه و نیمش بود. الان فکر می کنه عمش مامانشه.
دلم خیلی واسه عمه و دختر عمه نازنینم تنگ شده. امیدوارم جاشون بهشت باشه.
× یه شبم با خونواده ی امید اینا رفتیم آبگرم " گنو " . هوا نسبتا خوب بود. خوش گذشت . اونجا شهربازی هم داره. بچه ها بازی کردن. من و خواهر و برادر امید سوار کشتی شدیم و به غلط کردن افتادیم. چند سال بود که نرفته بودم. فکر کنم ترسو تر از قبل شدم. ولی به هیجانش می ارزید.
× آخر هفته ی پیش هم چند تا از همکارا اومدن خونمون که یه جمع کوچیک دوستانه بود. حسابی خندیدیم و خوش گذروندیم. اگه وقت شد عکسای خوردنی ها رو در ادامه مطلب میزارم.
× امید هم از وقتی 8 به 8 شده خیلی واسه ما بهتر شده. بیشتر پیشمونه و میتونیم همه جا بریم . امروزم برگشت محل کارش. خدا همیشه پشت و پناهش باشه.
× امروز بعد از ظهرم یه استراحت توپی کردم. خواهر کوچیکم خونه دوستش دعوت بود. آوینا هم اصرار کرد که خالش ببرتش. دوستش یه دختر 5 ساله هم داره. اونجا حسابی سرگرم شده بود و با دوست جدیدش کلی بازی کرده بود. منم اینجا کیف کردم.
سالاد الویه :
دسر خورده شیشه :
دسر ( لایه اول کیک . لایه دوم کستر و لایه سوم ژله آناناس ) :
بورک گوشت :