یه چند روزیه که هوا خیلی گرم شده. کارت عابربانکمو تو ماشین گذاشته بودم قشنگ قوس پیدا کرده بود.
این روزا همش سرگرم بچه داریم. خیلی خیلی شیرینه.
وقتی شیرین زبونی های آوینا و شیرین کاریهای ملینا رو میبینم فکر می کنم بهشت دقیقا تو خونه ماست.
این وضعیت رو با تمام مشکلات و سختی هاش خیلی دوست دارم. اما هیچ علاقه ای به رفتن سر کار ندارم. یعنی فکر کنم با دو تا بچه اگه سر کار برم دیگه هیچوقتی واسه خودم نمی مونه.
وقتی یادم میاد که ساعت 11 شب از جایی میومدیم و سریع باید ناهار روز بعد و صبحانه و میوه خودم و بچه رو حاضر میکردم حالم بد میشه.
آدم پول بیشتر و استقلال مالی داشته باشه اما به چه قیمتی ؟؟؟
دوست ندارم جوانیمو و لذت بودن در کنار بچه هام رو با رفتن به اداره هدر بدم.
××××××××××××××××××××
راستی یه خبر خوب و اونم اینه که زن داداشم بارداره. اول که رفته بود دکتر بهش گفته بود مشکوکه به بچه خوره و باید سقطش کنه اونم سریع با خانوادش میره یزد و اونجا بهش میگن نی نی در سلامت کامله و جای خوبی قرار گرفته. امان از دکترای اینجا که اصلا فکر روحیه آدمو نمی کنن.
دیگه اینکه دوره 64 روزه ی ریاضی (تقویتی نیمکره راست کودکان) رو واسه آوینا و ملینا دو روزه شروع کردم. بچه ها خیلی دوستش دارن. ملینا که همش با تعجب نگاه می کنه.
×××××××××××××××××××
دلم یه سفر توپ می خواد. چهار ساله که مسافرت تابستونی نرفتم. ایشالله قسمت بشه تابستون امسال بریم.
××××××××××××××××××
وبلاگ ملینا جونم بروز شد.