الان یه خانم سرماخورده داره واستون مینویسه که دو تا بچه ی مریض هم تو دستشه. هر سه مون سرما خوردیم.
دیروز اوینا رو بردم کلاس بعدش هر سه مون رفتیم پیش دکتر و معاینه شدیم. کلی هم دارو واسمون نوشتن. داروها رو گرفتیم و اومدیم خونه.
الان خدا روح شکر بهتریم.
جمعه شبم رفتیم شهر محل کار امید و چون امید کلاس داشت دو روز اونجا موندیم و پریشب برگشتیم. خوبیش اینه که اونجا ناهار و شام واسمون میارن و بنده خیلی بهم خوش میگذره. آخه دیگه که آشپزی نمیکنم .
دیگه اینکه چهارشنبه هفته پیش با دو تا از همکارام و خواهرم و داداشم و دوست داداشم متاهلی رفتیم محتمع تفریحی «بادگیران» که تازه افتتاح شده. غذاهاش خیلی خوشمزه بود و به من یکی از بس شکموام خیلی چسبید. بعدشم موسیقی زنده داشتن. خوانندهه داداشمو شناخت و همونجا هم کلی ازش تعریف کرد و ازش خواست که چند قطعه پیانو واسه مهمونا بنوازه. داداشمم با کمال میل پذیرفت.