Quantcast
Channel: من ، امید ، آوینا و ملینا
Viewing all articles
Browse latest Browse all 155

(بدون عنوان)

$
0
0

سلاممممممممممممممممممم.

دلم کلی واسه اینجا تنگ شده بود. بچه ها کلی وقتمو گرفتن. فقط شبا اونم دو یا سه شب می تونم بیام نت.

امیدوارم همتون خوب خوب باشین.

از خودم بگم.

عید نوروز امسال خدا رو شکر خیلی بهمون خوش گذشت. با دو تا بچه اصلا فکر نمی کردم بتونم جایی برم. اما خیلی جاها رفتیم. سه بار فقط به دیار پدریم سر زدیم که یه بارش رو خونواده امید اینا رو دعوت کردیم.

خیلی جاها هم که امید نبود با خانواده این ور و اون ور میرفتیم. سیزده بدر امسالم به رسم هر ساله آقا امید ما سر کار تشریف داشتن و با نصفی از اعضای خونوادم رفتیم و حسابی خوش گذروندیم.

دو تا عروسی رفتیم. همین الانم دارم از عروسی دختر عمم میام.

××××××××××××××××××

این روزا درگیر تدارکات تم تولد آوینا جونم هستم. البته آوینا بیست و چهارم همین ماه سه سالش شد و ملینا جونم سه ماهش. ولی چون امید سر کار بود انداختیم اوایل اردیبهشت.

همه کارای مربوط به تولد رو یک و نیم شب به بعد انجام میدم. زمانی که جفتشون خوابن. 

×××××××××××××××××××

سه ماه از مرخصی زایمانم گذشته. خونه نشینی خیلی خوبه. همش تو فکرم دیگه سر کار نرم. این جوری هم خودم از زندگی لذت میبرم هم بچه هام مامانشون پیششونه.

شاید یه مدتی بریم شهر محل کار امید. چون از انتقالی فعلا خبری نیست.

دیگه اینکه این روزا با آوینا همش خاله بازی می کنیم. یه بار مشغول خاله بازی بودیم که امید از بیرون اومد و گفت آوینا بیا حمومت کنم. وقتی از حموم اومد بهم میگه  " خانوم همسایه آقاتون منو حموم کرد" نیشخند


Viewing all articles
Browse latest Browse all 155

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>