پنج شنبه صبح امید از سر کار اومد.
عصرش با برنامه ریزی قبلی من و امید و آوینا به اتفاق خواهرم اینا (مامان پردیس) و داداش کوچیکه و خانومش و چند تا از همکارا رفتیم آبگرم گنو.
جاتون خالی حسابی بهمون خوش گذشت.
هوا هم که خیلی خوب بود.
کلی خوردنی هم نوش جان کردم. این روزا شیکمم انگار سوراخه. هر چقدر میخورم بازم گرسنمه.
جمعه عصرم حوصلمون سر رفته بود، گفتیم یه سر بریم خونه مامان امید .
سر راهمون چند تا سیسمونی باز بود که بازم خرید کردم واسه دخملی.
وقتی فکر می کنم که یه نی نی چند وقت دیگه میاد تو بغلم یه لبخند و یه حس خیلی خیلی خوب و دلنشین بهم دست میده.
خدایا بابت تمام نعمتهایی که بهم دادی ازت ممنونم.