دوشنبه هفته پیش امید از سرکار اومد. عصرش آوینا رو پیش باباش گذاشتم و رفتم پیش دکترم.
واسم آمپول رگام نوشت. چون گروه خونیم o منفیه و باید تو این ماه میزدم. یکیم روز زایمان باید بزنم.
به خاطر کمرددم خانوم دکتر دو روز واسم استعلاجی نوشت. خیلی خوب شد. چون 4 روز رو حسابی استراحت کردم و خوابیدم و بازار رفتم. وزنم خیلی بالا رفته. گفت کمردردت به خاطر افزایش وزنته. اگه همین جور پیش بری باید به کارشناس تغذیه معرفیت کنم.
دلیلش رو هم میدونم. خوردن زیاد شکلات و شیرینی جاته که اصلا و ابدا نمی تونم ازشون دل بکنم.
بعدشم واسم صدای قلب ملینا جونمووووووووووو گذاشت که حسابی لذت بردم و ذوق کردم.
بعد که رفتم خونه با امید و آوینا رفتیم بیرون.
صبح روز بعد آوینا رو بردیم متخصص اطفال. معاینه شد. گفتم واسش آزمایشای کامل رو بنویسه تا کاملا چکاپ شه.
وقتی اومدم واسه ناهار برای اولین بار بادمجون شکم پر درست کردم. طعمش خوب شد.
اینم عکسش :
عصرش آوینا لباس بیرون پوشید که همگی بریم بیرون. اما امید حالش خوب نبود و سردرد داشت. رفت تو اتاق خوابید تا صبح روز بعد. بیرون رفتنم کنسل شد. آوینا هم که خیلی عشق بیرون رفتنه خیلی ناراحت شد و با جدیت بیست بار اینا رو ازم پرسید :
مامان چرا الکی گفتی بریم بیرون ؟؟؟
مامانی چرا الکی گفتی لباس بپوشم ؟؟؟
تا زمان خوابش اینا رو میگفت. صبح روز بعدم به محض باز شدن چشماش دوباره همین سوالا رو پرسید.
واسه ناهار پلو میگو درست کردم. عصرشم اگه بیرون نمیرفتیم آوینا پدرمونو در می آورد.
خیلی وقت بود دنبال یه جاکفشی ایستاده بودم. اما چیزی جشمو نمیگرفت.
سر راهمون یه سر "مبل علیزاده" رفتم و جاکفشی مورد علاقمو پیدا کردم.
بعدش رفتیم سونو گرافی دوست داشتنیم. (همون که یه مانیتور جلوی بیمار داره) و بدون هیچ چک و چونه ای واسه آخر همین ماه نوبت گرفتم. چون دکترش تازه از مکه اومده اکثر روزا نوبت خالی داشتن. اصلا برام باورکردنی نبود.
بعدشم زنگ زدم رستوران طرف قرارداد امید اینا و واسه روز بعد ناهار رزرو کردم. خودمو با فامیل امید معرفی کردم.
آوینا هم با تعجب برگشته بهم میگه :مامانی چرا میگی ب......... ام ؟؟؟ (فامیل خودش و امیده) میگه : من ب..........ام . تو ح..........ی (فامیل من)
موقع برگشتن هم جاکفشی رو خریدیم و گفتیم ساعت 10 شب برامون بیارن.
صبح روز بعدم به تمیز کردن خونه گذشت . عصر روز بعدم برای اولین بار کیک کارامل درست کردم که خیلی خوب نشد. بعدشم امید رفت محل کارش. خدا همیشه همراهش باشه.
اینم عکسش :
شبشم مامان پردیس و خواهر کوچیکم و پردیس اومدن خونمون و تا دو شب خونمون بودن.
پردیس پیشمون خوابید و اونا رفتن. واسه ناهار کوکو سبزی درست کردم. عصرشم یه عالمه کیک خرس و میکی موس و قلبی درست کردم (عکس یادم رفت بگیرم) و با خواهرم اینا و جاریش و غزل (دختر دختر عمم) رفتیم پارک.
اینو چند روز پیش درست کرده بودم.
خدا رو شکر آوینا بزنم به تخته خیلی خانومتر و عاقل تر شده و اصلا تو پارک منو اذیت نکرد. برای اولین بار همش تو پارک نشستم و کلی هله هوله خوردم.