پنج شنبه عصر خبر یه تصادف رو بهم دادن. فکر کردم یه تصادف سادست.
ساعت حدودا 5 به گوشی خواهرم زنگ زدم که چطورن؟ از بیمارستان مرخص شدن؟ خواهرم یهو بغضش ترکید و گفت : عمه و زینب مردن.
وایییییییییییی دنیا رو سرم خراب شد. اصلا باورم نشد. فقط جیغ زدم و گریه کردم.
هنوزم باورم نشده. همون عمم که ماه پیش تولدش بود.
و دختر عمم که همسن منه و یه پسر 3 ماهه و یه دختر 7 ساله داره.
میدونم جاشون اونجا خیلی خوبه. ولی قبولش برای خونوادشون و اطرافیان خیلی خیلی سخته.
خدایا بچه هاش چطور می خوان بی مادر ، بزرگ شن؟
حالم داره از این مسئولینی که ماشینا و خیابونای غیر استاندارد می سازن بهم می خوره. مسئولینی که پول خونت رو ازت میگیرن و یه ماشین آشغال و دور از استاندارد جهانی تحویل مردم میدن.
خدایاااااااا دارم میمیرم از غصه.
شوهر دختر عمم و پسر و دخترش و زنعموش همه دیروز از بیمارستان مرخص شدن و دست و پا و سرشون شیکسته.
دخترش هنوز نمیدونه که مامانش فوت شده. 25 مهر تولدشه و می خوان واسش یه جشن کوچولو بگیرن و یواش یواش بهش بگن.
خدایا ازت می خوام که به خونوادشون صبر بدی و خودت نگهدارشون باشی. الهی آمین