چهارشنبه هفته پیش رفتم مهد کودک آوینا اینا و حسابی از خودش و دوستاش عکس و فیلم گرفتم که واسش یادگاری بمونه. بعدشم خانومی جوگیر شد و دنبالم گریه کرد و اومد اداره. تو اداره حسابی شیطونی کرد و دم و دقه میخواست بره دستشویی. خدا رو شکر چون رئیس نبود 3 ساعت زودتر رفتم خونه.
پنج شنبه هم صبحش امید از سر کار اومد. ظهرش رفتیم خونه خواهرم (مامان یاسمین)
یه چند وقتیه افتادیم رو دور خاله بازی. همش خونه هم میریم.
از اونجا که خونشون سازمانیه و به دریا راه داره عصرش با امید، آوینا و یاسمین رفتیم دریا. دختر منم برای اولین بار مایو پوشید و با وسایل خاک بازیش حسابی بازی کرد.
امیدم تو این فرصت کلی تو ساحل ازم عکس و فیلم با سوژه بارداری گرفت. منم تو فیلم حسابی با دخترم ملینا صحبت کردم. (آخیششش خیالم راحت شد. آخه وقتی آوینا رو باردار بودم همه این کارا رو کرده بودم و تو این بارداری عذاب وجدان داشتم. اصلا دوست ندارم هیچ تفاوت و تبعیضی بینشون قائل بشم)
جمعه ظهرم امید رفت از رستوران طرف قراردادشون 3 دست غذا گرفت. اونا رو گذاشتیم تو یخچال واسه روز بعد و خودمونم رفتیم خونه مامان امید به صرف ماهی برشتههههه.
چه حالی میده سه روز آشپزی نکنی.
عصرشم رفتیم میگو بخریم که از شانس بد ما انگار قحطی اومده بود.
بالاخره دیشب موفق شدیم بخریم. چون شیلات دست گذاشته بود روش صید آزاد ممنوع شده بود و خیلیم کم شده بود . هر کیلو هم 4 تومن اضافه شده بود.
امروز صبحم مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم پیش دکتر و آزمایشا رو نشونش دادم. خدا رو شکر همه چیز نرمال بود و تروئید و دیابت بارداری نداشتم. فقط یه کم خونی خفیف با کمبود کلسیم داشتم که واسم قرص کلسیم نوشت.
بعدشم خوشحال از اینکه دیابت ندارم و عاشق شیرینی جات شدم رفتم فروشگاه "شیرین عسل" و کلی شکلات تلخ و شیرین و بیسکوئیت خریدم. قیمتا خوب بود و ده درصدم تخفیف خورده بود.
بعدشم از میوه فروشی روبروش کلی میوه و سبزی تازه خریدم و به شاگردش گفتم تو ماشین بزاره واسم. بعدشم رفتم خونه. دم در زنگ زدم امید اومد میوه ها و شکلاتا رو برد بالا. باز اومد پایین. منو رسوند اداره و خودشم رفت سراغ یه سری کارا.