آخ که اون دو روزو که همش استراحت کردم چقدر بهم چسبید. کلی خستگی از تنم در رفت. طوری بود که جمعه شب دیگه اصلا خوابم نمیومد و تا 2 شب بیدار بودم.
عصر پنج شنبه یه سر رفتیم نصف مبل فروشی های بندر رو گشتیم و تا حدی تصمیممون عوض شد. ولی رنگش همونه.
آخه اون جایی که اول قرار بود بگیریم قیمتاش خیلی بالا بود و تنوع کار و رنگشونم کم.
........................................
دیگه اینکه جمعه ظهر رو خونه بودیم. واسه عصرونه "تیرامیسیو" رو برای اولین بار درست کردم که مورد پسند داداشم و پردیس واقع نشد. گفتن خیلی تلخه. آخه بیسکوئیتاشو تو قهوه اسپرسو که خیلی تلخه گذاشتم . من عاشق این طعمای نسبتاَ تلخم.
عصرم با یه خونه خیلی داغون روبرو بودیم. طبق معمول آوینا خانوم تمام زندگیشو تو سالن و اتاقا پخش کرده بود.
آوینا رو همراه پردیس و داداشم فرستادم خونه خواهرم اینا. کلی خوشحالی میکرد که داره میره خونه خالش. دم در بهم میگفت برو تو.
با امید افتادیم به جون خونه. حسابی همه جا رو برق انداختیم. اما این تمیزی بیشتر از 24 ساعت دووم نداره.
وقتی خانوم خانوما اومد با تعجب پرسید کی خونه رو تمیز کرده ؟؟؟