پنجشنبه من و آوی باتفاق خانواده رفتیم کنسرت . امید چون سر کار بود نتونست بیاد:
اول قرار بود هفته قبل برگزار شه اما بدلیل آتش سوزی در "تالار آوینی" به هفته بعد در سالن دیگری موکول شد.
ما سانس 2رفتیم. داداشم یکی از نوازنده ها بود.
ما یک ساعت معطل شدیم تا سانس بعد شروع شد. آوینا هم تا تونست ورجه وورجه کرد. همش بدوو بدو میکرد. واسش آب انار گرفتم نصفشو ریخت رو لباسش. میرفت شیر آبسرد کن رو باز میکرد و آب میریخت پایین . با دست محکم میزد رو آبایی که ریخته بود که یه بارم آب پاشید رو مانتو یه خانومه که عذر خواهی کردم ازش.
خلاصه دیگه نوبتی بغلش میکردیم. وارد سالن که شدیم از دیدن نورپردازی ها تعجب میکرد. ولی دیگه شیطونی هاش تموم شد. یه بار سالن کلا ساکت بود و داشتن خیر مقدم میگفتن که آوی با صدای بلند شروع کرد به دست زدن و " اُ اُ اُ " گفتن. بعدش از شدت خستگی با اولین آهنگ خوابید و با آخرین آهنگ بیدار شد.
ِ