شنبه ظهر که از اداره خواستم برم دنبال آوینا اگه گفتین کیو دیدم ؟
بعللله آقا امید رو دیدم که میرفت سمت خونه. منم از این ور خیابون ذوق کنان بهش بوق میزنم و دست تکون میدم.
بعد سوار ماشین میکنمش و کلی جفتمون خوشحال میشیم. البته من بیشتر . چون منو غافلگیر کرد و قرار بود ساعت 10 شب بیاد.
***************
دیروز صبح ساعت 6 امید رفت شهر دانشگاهیش و 9 شب اومد.
آوینا هم با هزار مکافات ساعت 5 عصر خوابید. منم همون لحظه از خستگی بیهوش شدم. وقتی بیدار شدیم ساعت 8 شب بود.
سریع رفتم آشپزخونه. اول ظرفای ناهارو شستم. بعد ناهار امروزو درست کردم. بعدش کیک پختم. بعدشم امید زنگ میزنه و میگه : سلام عزیز دلم. چیزی لازم نداری بخرم. دارم میام. منم نیشم تا بناگوش باز میشه . میگم نه.
سریع یه آب هویج خنک درست می کنم تا اومد بخوره. وقتی میاد 2 کیلو انبه سبز دستشه با یه گردنبند گل رازقی واسه آوینا خانوم. بوش خیلی خوب بود. تازه خیلی هم خوشحاله . چون امتحان عملی اتوکدشو از 10 نمره 10 گرفته بود.
واسه ناهار پلو گوشت درست کرده بودم. سریع 3 تا انبه رو پوست می کنم و میزارم لای برنجا که همزمان دم بکشه. خوب میشه. حتما امتحان کنید.
بعدشم ریخت و پاشای خوشکل خانومو جمع می کنم. خانومی 2 پیمانه برنج رو با چند تا کاسه و یه سینی برداشته بود تا یه چیزایی رو کشف کنه واسه خودش.
بعدشم امید کانال تی وی رو عوض میکنه. میگم وای امروز دوشنبست می خوای کانال 3 رو بگیری؟ آوینا پاشو بریم بخوایم.
امید میگه وای مگه امشب برنامه "نود" داره. اصلا یادمم نبود. منم از برنامه نود متنفرممممممممممممممم.