آوینا سه روزه داره میره مهد جدید.
تمیزتره و به خونمون نزدیک تره. یه وقتایی میتونم پیاده برم و بیام.
آموزش رنگ و نقاشی و زبان انگلیسی رو هم به صورت تفریحی دارن.
و یه خوبیش اینه که اتاق خواب مجزا دارن واسه بچه هایی که دوست دارن بخوابن.
از اونجائیکه تو مهد قبلی از ساعت 1 ظهر بچه ها رو می خوابوندن وقتی با آوی برمیگشتیم خونه، خانم خانوما قبراق و سرحال بود و میخواست همش باهاش بازی کنم. منم خسته و خواب آلود دوست داشتم فقط 10 دقیقه بخوابم که همینم امکان پذیر نبود.
اما دیروز داشتم از خوشحالی بال در میاودم. آخه خانومی تا ساعت 5 عصر مقاومت کرد و بعدش تا ساعت 7 ونیم خوابید.
خدا کنه همیشه همین طور باشه.
دیگه اینکه زن داداشم به دلیل معالجه مادرش رفته بودن یزد و 2 هفته بود که آوی رو ندیده بود. کلی دلش واسه آوی تنگ شده بود. ما هم همین طور.
دیشب با داداشم اومدن خونمون و شب روموندن. واسشون سالاد ماکارونی درست کردم.
و اما یه خبر خیلی خوب. امید 8 به 8 شد. یعنی اینکه 8 روز کار و 8 روز استراحت . قبلنا 8 روز کار و 4 روز استراحت بود.
خداجونم خیلی خیلی ازت ممنونم.