سلاممممممممممممم
شنبه هفته پیش آوینا رو از شیر گرفتم. اوایل خوب بود و راحت پذیرفت . اما یه چند روزیه که یه مقدار بهونه ای شده و میاد سمتش. اما تا میبینه تلخه ولش می کنه و میره.
پنج شنبه هم بردمش برای چکاپ 2 سالگیش . افزایش قدش خوب بود ولی افزایش وزنش ضعیف بود. توی شش ماه همش 50 گرم اضافه کرده بود.
دکتر گفت نسبت به یک سال و نیمگیش کمه . اما نسبت به ماههای قبل از اون وزن الانش خوبه. مشکلی نیست.
دکتر گفت دندوناشم باید چک بشه. آزمایش خون و ادرار و مدفوع هم واسش نوشت.
دیگه اینکه همون روز گوشیمو بردم واسه تعمیر. به خاطر شیطنتای خوشکل خانوم تا حالا یه ده باری رفته تعمیر. این دفعه می خوام تعمیرش کنم و بزارم خونه که یه گوشی واسه روز مبادا داشته باشیم. احتمالا یه گوشی جدید خواهم خرید. اما باید از دسترس آوینا خانوم دور نگهش دارم.
عصر همون روز باید میرفتم و گوشی رو تحویل میگرفتم. حاضر که شدم تلفن خونه زنگ خورد. خواهر امید بود که با شوهرش و دختر کوچولوی یه ماهش بهار خانوم خواستن بیان خونمون. منم دیگه نه نیاوردم. آخه دخترش اولین بار بود خونه ما میومد.
امید و آوینا رو فرستادم واسه خرید. خودم افتادم به جون خونه.
وقتی آوینا پیشم نباشه خیلی سریع میتونه کار کنم. جارو زدم. دستشویی رو شستم. خونه رو دستمال کشیدم. آب طالبی گرفتم . بساط شام رو حاضر کردم و .......
مهمونا اومدن و تا ساعت 11 و نیم شب موندن.
خلاصه گوشی منم هنوز تعمیرگاست و اینجانب 3 روزه دارم بدون گوشی سر میکنم.