این روزا همش درگیر خونه تکونی و خرید و تولد 2 سالگی آوبنا و سالگرد ازدواجمونم.
هفته پیش امید 2 روز آخر هفته رو off بود. فرصت مناسبی بود. تقریبا 50 درصد خونه تکونی رو انجام دادیم. من یخچال و کابینتا رو تمیز کردم. امیدم رفت سراغ کمد دیواریها.
راستی یه بخار شو هم خریدیم. مارک westinghouse. امید یه چند باری باش کلنجار رفت و گفت خوبه. هفته بعد باش سرامیکا و پنجره ها و حموم و دستشویی رو تمیز می کنیم.
وای تمیز کردن یخچال خیلی سخت بود. باید تمام قفسه ها و یه سری متعلقاتش رو میشستمو پاک می کردم و سریع میزاشتم سر جاش تا مواد غذاییا خراب نشه.
بوفه و باکس رو هم تمیز کردم . خیلی خلوتش کردم.
آخه این دخمل ما خیلی خیلی شیطون بلا شده.
یه سری شمع و گل و گلدون و و تابلو و یه سری وسایلای دکوری روی اوپن رو هم جمع کردم و بایگانی شد تو کمد دیواریها.
دستگیره های کشوی کابینت رو هم کندیم. چون آوینا از اونا بالا میرفت و رو اوپن می ایستاد.
جا ادویه ای که به در کابینت پایین وصل بود رو هم کندیم. از اونم مثل پله میرفت بالا و دست به گاز و کتری برقی میزد. ظرفای ادویه هم منتقل شد به کابینت بالا. چون تمام نمک و فلفل و ادویه رو می پاشید رو زمین و وسایلا.
دیگه اینکه هفته دیگه 5مین سالگرد ازدواجمونه.
به امید میگم ببین این 5 سال چه زود گذشت. امید میگه یادته اون موقع ها چه کوچولو بودی.
احتمالا یه کیک پنیر درست میکنم و شام هم بیرون.
یه سری کارای تولد 2 سالگی آوی رو هم انجام دادم. از یک ماه پیش شروع کردم. هفته دیگه هم باید برم پارچه بخرم و بدم خواهرم براش لباس مناسب تم تولدش بدوزه. از اونجا که تو شهر ما یه فروشگاه خاصی برای تم های مختلف تولد وجود نداره خودم مجبور شدم یه سری چیزا رو مثل ریسه و تزئینات رو غذا و نوشابه و دستمال کاغذی و شکل های مختلف متناسب با تم و ... رو درست کنم.
دیگه اینکه لحظه تحویل سال رو میرم خونه خواهرم اینا. چون امید اینجا نیست. از شانسش واسه سیزده بدرم نیستش. بهش گفتم مرخصیاشو بزاره واسه امتحاناتش. خودمم سیزده بدر رو نمیرم. بدون امید با اوینا خیلی خیلی سخت میشه. میرم پیش خواهر امید. چون تا اون موقع زایمان کرده.
7سین رو هم میخام تو ظرفای عمو نوروز بزارم. دوستم پارسال از اینترنت خریده.
منم که پارسال تو جعبه های کوچیک کادو گذاشته بودم. با هم جابجا می کنیم. واسه جفتمون تنوع میشه.
راستی امید از این هفته کلاسای دانشگاش شروع شد. داره کارشناسی میخونه. 3 روز در هفته کلاس دارن. اونم تو یکی از شهرستاهای اطراف. محل کارش هم که یه شهر دیگست. دیگه خودتون تصور کنین که ما چند وقت یه بار همدیگه رو می تونیم ببینیم.
خدا جون یه کاری کن امید اگه به صلاحشه به همین زودی کار انتقالیش درست شه.(الهی آمین)
بیشتر به خاطر آوینا میگم. آخه جدیدا خیلی بابایی شده .
دوستون دارم. باییییی