هفته پیش عروسی داشتیم. دختر عَمَم .
البته با دختر عمم بیشتر فامیل شدیم. چون پارسال وقتی داداشم با خانومش ازدواج کرد خونواده زن داداشم دختر عمم رو واسه داداششون پسندیدن و اونم بعد از 2ماه تحقیق و پرس و جو و مشورت بالاخره عروسشون شد. بعلههههه به همین سادگی....
خلاصه عروسی خیلی خیلی خوش گذشت. اما وقت نشد آتلیه بریم . چون من دیر حاضر شدم. تا از آرایشگاه تو اون ترافیک اومدم خونه کلی وقتم گرفته شد. وقتی ام اومدم امید و آوینا حاضر نشده بودن. خلاصه تند تند حاضر شدیم و رفتیم تالار. عوضش اونجا چند تا دوربین حرفه ای دست خواهر و برادرام بود که با هر کدومشون یه چند تایی عکس گرفتیم. آوینا خانومم خیلی خوشکل شده بود. عکساشو تو پستای بعدی میزارم.
دیگه اینکه واسه پاتختی شون امید نیومد. گفت خودم شما رو میرسونم و بعد میام دنبالتون. منم خیلی خیلی ازش ناراحت شدم و گفتم لازم نیست. خودم میرم و میام. تا دو روز باهاش قهر بودم. ولی بعد دیگه عشقولی شدیم و آشتی کردیم.
راستی تایم کاریمون عوض شده. از 45/6 تا 30/15 . پنج شنبه ها هم تعطیلیم.
اصلا تایم خوبی نیست. چون کسایی که بچه شون دبستان میره تا پدر و مادر از سر کار بیان میشه حدودا 4 تا 15/4. تو این مدت بچه کجا باشه؟ چی بخوره؟