روز جمعه خونه خواهرم اینا مهمون بودیم.
هر چند وقت یک بار من و خواهرام و چند تا از دخترای فامیل دور هم جمع میشیم. (مجردی) هر دفعه خونه یکیمون. 9 نفریم . البته با بچه ها میشیم 14 نفر. هممونم دختر دار. خیلی خوش می گذره. یه وقتایی از شب میریم شب نشینی تا عصر روز بعد.
خلاصه این دفعه که خونه خواهرم بودیم بعد از خوردن ناهار دیدیم هوا خیلی خوبه رفتیم پارک غدیر و عصرونه رو اونجا خوردیم. بچه ها هم کلی بازی کردن. آوینا که حسابی کیف می کرد. اصلا سرسره های بچگونه رو دیگه تحویل نمیگیره. همش از سرسره بلندا و پیچ در پیچ استفاده می کرد. وقتی هم میومد بیرون یه ذوقی می کرد . بعدشم بارون بارید و نتیجه این شد که من و آوینا آنفولانزا گرفتیم. البته قبلش استخون دردش رو داشتم. یعنی زمینه فراهم بود. خلاصه با اینکه رفتم پیش دکتر و با آوی مرتب داریم دارو مصرف می کنیم بازم بی حالم و بی حوصله و همچنان مریض.
دکتر همش یه روز واسم استعلاجی نوشت. کاش بیشتر مینوشت. آخه چی از اون کم میشد؟؟؟؟
باز خوبه دخترک از من خیلی بهتره و اکتیوتره. اصلا انگار نه انگار که سرما خورده. همچنان شیطونیاش سر جاشه. وقتی شیر می خوره خیلی بامزه میشه. چون راه بینیش بستست یه قلپ شیر می خوره بعد نفس گیری می کنه.
دیشب با امید و آوینا رفتیم بازار. یه قیچی کوتاهی مو خریدم که اینقدر این دخترو نبرم آرایشگاه و خودم به راحتی بتونم جلوشو چتری کوتاه کنم.
دیگه اینکه امید یه سری لباس واسه خودش خرید. آوینا خانومم صاحب 2 تا لباس گرم شد که خیلی خیلی نازن + چند تا گیر سر + بلوز یقه اسکی + 2 تا شورت سفید برای زیر پیرهن
قبلشم رفتیم پیرهن سفید آوینا رو که داده بودم عکسشو روش بزنن تحویل بگیریم. اصلا خوب نشده بود. آقاهه گفت با این جنس پارچه عکس زیاد خوب نمیشه. یادم رفت قبلش بهتون بگم.
حرصم گرفت . آخه پیرهنشو خیلی دوست داشتم. یه جنس نخی خیلی خوب بود.
دیگه اینکه امید امروز به همکاراش قول داده بود که صبحانه بیاره. اونم چی؟ صبحانه معروف بندری ها " بلالوت" . خلاصه دیشب واسش درست کردم و یه مقدارم زعفرون و پودر هل زدم. خوب شد. آقا امید تو جون بخواه.
یه موضوع دیگه هم اینه که من خواننده خاموش خیلی از وبلاگا هستم. اما زیاد اهل کامنت گذاشتن نیستم. اصلنم توقع ندارم کسی واسم کامنت بزاره. پس مطمئن باشید که از گوگل ریدر همتونو می خونم.