پریروز بندر بارون اومد و ما غرق در خوشحالی شدیم. خدایا شکرت...
من عاشققققققق بارونم.
وای یه رعد و برقای وحشتناکی میزد با صدای مهیب. از صداهاش اصلا نمی ترسیدم. تازه ذوق می کردم حسابی. یه چند سالی بود اینجا همچین بارونی نیومده بود. خلاصه من کیف کردمممم.
دیگه اینکه داریم میریم مسافرت. یه سفر 3 نفره 4 روزه به کیش.
دیروز رفتم آرایشگاه و موهامو کوتاه و رنگ کردم. ( زیتونی بژ )
آقا امید هم خیلی خیلی خوششان آمد و خستگی از تنشان بیرون رفت.
آخه از 7 صبح تا 10شب آوینا پیشش بود و حسابی خستش کرده بود.
دیگه اینکه آوی هم خیلی خیلی شیطون بلا شده. یه وقتایی دیگه کم میارم.
اگه خیلی جدی دعواش کنیم بهش بر میخوره و گریه می کنه.
و یه خبر دیگه اینه که من چون بچه زیر 7 سال داشتم 5 شنبه ها رو اداره نمیومدم اما متاسفانه از این هفته بخشنامه بصورت داخلی فقط تو اداره ما لغو شد و باید بیایم. خیلی بد شد چون لااقل دو روز در هفته رو کامل پیش این خانوم خانوما بودم.
اخبار مربوط به آوینا خانوم رو می تونین از وبلاگش باخبر بشین. http://avinayema.niniweblog.com/
به دوستان خود بگوئید
سعی می کنم زود زود بیام. بایییی