هفته پیش هفته ی پر مشغله ای بود واسم.
شنبه : مراسم نامزدی خواهر امید بود.
یکشنبه : آوینا رو بردم کلاس زومبا و چون امید سرکار بود نتونست ملینا رو نگه داره. تو کلاس ملینا حسابی شیطونی کرد.
دوشنبه : خونه همکار و دوست خوبم فهیمه جون رفتم که تازه ازدواج کرده. واسه شام خورشت بادمجون پخته بود که خیلی خیلی خوشمزه بودددد.
سه شنبه : باز آوینا رو بردم کلاس و بعدشم بچه ها رو بردم شهر بازی. دلیلشم این بود آتلیه ای که عکسای تولد آوینا رو گرفته بودیم نقل مکان کرده بودن به طبقه بالای همون شهربازی . منم از فرصت استفاده کردم و دخترا رو گذاشتم اونجا و با خیال راحت عکسا رو انتخاب کردم.
چهار شنبه : خونه همکار و دوست خوبم نگین جون با چند تا از همکارا دعوت بودیم که خیلی خوش گذشت بهمون. کلی چیزای خوشمزه درست کرده بود و منم که شکموووووو...
پنج شنبه : عصرش آوینا رو بردم کلاس و بعد از کلاس هم خودم مهمون داشتم.
این دفعه شب نشینی خانومای فامیل نوبت من بود. تا جمعه عصر خونمون بودن. شبش که تا چهار صبح هممون بیدار بودیم و کلی حرف زدیم. امید رو هم فرستادم خونه داداش کوچیکه . آخه خانومش هم خونه ما بود. اونا هم تا صبح بیدار بودن و مشغول ضبط موسیقی
شنبه همین هفته هم مراسم عقدکنون خواهر شوهرم بودکه یه عقد محضری بود و یه جشن خیلی کوچیک.
مبین پسر خواهر امید هم همون شب اومد خونه ما و دو روز مهمون ما بود.
یکشنبه : بچه ها رو بردم شهربازی فرشته ها به همراه مبین و پردیس دختر خواهرم. کلی بازی کردن و حسابی بهشون خوش گذشت. یه خانومه ای فکر کرد من چهار تا بچه دارم.
دوشنبه هم تو خونه بودیم و جایی نرفتیم.
امروزم آوینا رو بردم کلاس که برگزار نشد و آوینا هم اصرار که خونه نریم و بریم پارک و یا خونه کسی.
یه لحظه یادم افتاد که تو محله ی مامان امید اینا هر ساله نیمه شعبان یه مراسمی برگزار میشه به اسم"هارگیز گردونی" . ( یه مراسمیه که معمولا نیمه شعبان تو محله های قدیمی بندرعباس برگزار میشه. هم خودمون باید به همسایه ها که میان در خونه خوردنی بدیم و هم ما میریم خونه همسایه ها و بهمون خوردنی میدن) با دخترا راهی اون جا شدیم و با خواهرای امید کلی خوردنی واسه خودمون اوردیم. مراسم خیلی جالب و خوبی بود و به آوینا خیلی خوش گذشت. بعدشم یه مولودی خونه خاله بزرگ امید رفتیم که اونجا هم حسابی بهمون خوش گذشت و شاد شدیم.
×××××××××××××××××××
و در پایان هم یه خبر خیلی خیلی خوب.
امید برای همیشه به بندرعباس متقل شد. هوراااااااااااااااااااااااا.
هنوزم باورم نمیشه بعد از 8 سال انتظار واسه همیشه پیشمون می مونه. خدا جونم واقعا ازت ممنونم.