شنبه هفته قبل گچ پامو باز کردم. دکی میگفت تا 5 روز دیگه همچنان با عصا راه برو و بعدش آروم آروم پاتو بزار زمین . من و امید خندمون گرفت . آخه من از یه هفته قبل کلا رو پام راه میرفتم و کلی کارای خونه و آوی رو انجام میدادم. خلاصه یه چند روزی هم لنگ زدیم . ولی از دیروز خیلی بهترم.
بعدشم رفتیم هایپر مارکت پیش خونمون که خرید کنیم. تمام لیست خرید رو همیشه تو گوشیم سیو می کنم. خرید که میکردیم دونه دونه از تو لیست پاکش میکردم. بعدش امید رفت صندوق که حساب کنه. آوینا پیشم بود و منم داشتم لیست خرید رو چک میکردم. یه لحظه دیدم آوینا نیست. فقط دیدم در ورودی باز و بسته شد. به امید گفتم آوینا گم شد.
امید داخل رو گشت . منم لنگ لنگان بیرون مارکت رو . اونجا هم نبود. وای خیلی صحنه بدی بود. اومدم داخل دیدم یه آقایی با اخم و تخم بهم میگه : خانم دخترت اینجاست. خانوم کوچولو رفته بود تخم مرغ شانسی های خیلی بزرگ رو برداشته بود و همین جور میرفت واسه خودش.
دلیل اخم آقاهه هم این بود که فکر کرد من دارم اس ام اس بازی می کنم و بی خیال بچمم. آخه من داشتم لیست خرید رو از تو گوشی چک میکردم.
دیگه اینکه چهارشنبه با فهیمه دوستم رفتیم بازار طلا و یه انگشتر خیلی خوشکل با انتخاب فهیمه خریدم. وای که طلا چقدر گرون شده.
پنج شنبه هم با آوی و امید و خواهرش و پسرش رفتیم کنسرت "هادی آئین طلب" . بازم داداشم یکی از نوازنده ها بود. این دفعه زود شروع شد و معطل نشدیم . آوی هم بیشتر بغل امید و خواهرش بود و اصلا اذیتمون نکرد. تند تند دست میزد و میگفت : مٍشی مٍشی . یعنی مرسی مرسی. به داداشم اشاره میکرد و میگفت : دایی دایی . آخرشم رفت بغل خواننده و عکس گرفت.
دیروز ناهار مهمون مامان امید بودیم. عصرش رفتیم خونه مامانم اینا واسه خداحافظی. امروز با بابام راهی کربلا شدن. امیدوارم بهشون خوش بگذره و به سلامتی برگردن.
برین ادامه مطلب
آوینا و آقای آئین طلب :
من در دوران مصدومیت :
انگشتر خوچلم :