Quantcast
Channel: من ، امید ، آوینا و ملینا
Viewing all 155 articles
Browse latest View live

شیراز و سپیدان

$
0
0

2 هفته پیش از سپیدان و شیراز برگشتیم.

جاتون خالی بود. رفتیم سپیدان و کلی برف بازی کردیم  . رو برفا قِل خوردیم. آدم برفی درست کردیم. بهم دیگه برف پرت کردیم.  وایییییییییییییییی خیلی خیلی خیلی خوش گذشت.

هوا هم اونجور که فکرشو میکردیم سرد نبود.

تو شهر شیرازم یه چرخی زدیم.

حافظیه ، آرامگاه سعدی (بستنی سنتی روبرو آرمگاه سعدی عالی بود) ، باغ جهان نما ، دروازه قرآن ، امامزاده شاه چراغ .

تو مسیر برگشت از شیراز رفتیم روستای برایجان. وایییییی کلی درختای پر از شکوفه بود. خیلی خیلی خیلی زیبا بود.

بعدشم ناهارو از رستوران بین راهی گرفتیم و رفتیم سمت "  آبشار خَفر " و اونجا خوردیم. جای خیلی قشنگی بود.

عکسا در ادامه مطلب :

منظره برفی :

آوینا و برف بازی :

آوینا و بابا امید :

آدم برفی که خواهرم اینا درستش کردن :

من و آوینا کنار آدم برفی :

آوینا - پردیس و هستی :

من و آوینا در حال درست کردن آدم برفی :

اینم آدم برفی کوچولو ساخت من و آوینا :

من و امید و آوینا :

آوینا که تو ماشین خوابش برد :

آرامگاه سعدی :

آوینا در آرامگاه سعدی :

 

آوینا در حیاط امامزاده شاه چراغ :

آوینا و پردیس و هستی مشغول بازی :

آرامگاه حافظ :

باغ جهان نما :

آوینا در مرکز خرید خلیج فارس :

آوینا در تلفن عمومی :

منظره زیبا :

قبرستان قدیمی در روستای برایجان :

بعضی از قبرا متعلق به بیش از 1000 سال پیش بود :

  


این روزا .....

$
0
0

این روزا همش درگیر خونه تکونی و خرید و تولد 2 سالگی آوبنا و  سالگرد ازدواجمونم.

هفته پیش امید 2 روز آخر هفته رو off بود. فرصت مناسبی بود. تقریبا 50 درصد خونه تکونی رو انجام دادیم. من یخچال و کابینتا رو تمیز کردم. امیدم رفت سراغ کمد دیواریها. 

راستی یه بخار شو هم خریدیم. مارک  westinghouse.  امید یه چند باری باش کلنجار رفت و گفت خوبه. هفته بعد باش سرامیکا و پنجره ها و حموم و دستشویی رو تمیز می کنیم.

وای تمیز کردن یخچال خیلی سخت بود. باید تمام قفسه ها و یه سری متعلقاتش رو میشستمو پاک می کردم و سریع میزاشتم سر جاش تا مواد غذاییا خراب نشه.

بوفه و باکس رو هم تمیز کردم . خیلی خلوتش کردم.

آخه این دخمل ما  خیلی خیلی شیطون بلا شده.

یه سری شمع و گل و گلدون و  و تابلو و یه سری وسایلای دکوری روی اوپن رو هم جمع کردم و بایگانی شد تو کمد دیواریها. 

دستگیره های کشوی کابینت رو هم کندیم. چون آوینا از اونا بالا میرفت و رو اوپن می ایستاد.

جا ادویه ای که به در کابینت پایین وصل بود رو هم کندیم. از اونم مثل پله میرفت بالا و دست به گاز و کتری برقی میزد. ظرفای ادویه هم منتقل شد به کابینت بالا. چون تمام نمک و فلفل و ادویه رو می پاشید رو زمین و وسایلا.

دیگه اینکه هفته دیگه 5مین سالگرد ازدواجمونه.

به امید میگم ببین این 5 سال چه زود گذشت. امید میگه یادته اون موقع ها چه کوچولو بودی.نیشخند

احتمالا یه کیک پنیر درست میکنم و شام هم بیرون. 

یه سری کارای تولد 2 سالگی آوی رو هم انجام دادم. از یک ماه پیش شروع کردم. هفته دیگه هم باید برم پارچه بخرم و بدم خواهرم براش لباس مناسب تم تولدش بدوزه. از اونجا که تو شهر ما یه فروشگاه خاصی برای تم های مختلف تولد وجود نداره خودم مجبور شدم یه سری چیزا رو مثل ریسه و تزئینات رو غذا و نوشابه و دستمال کاغذی و شکل های مختلف متناسب با تم و ... رو درست کنم.  

دیگه اینکه لحظه تحویل سال رو میرم خونه خواهرم اینا. چون امید  اینجا نیست. از شانسش واسه سیزده بدرم نیستش. بهش گفتم مرخصیاشو بزاره واسه امتحاناتش. خودمم سیزده بدر رو نمیرم. بدون امید با اوینا خیلی خیلی سخت میشه. میرم پیش خواهر امید. چون تا اون موقع زایمان کرده.

7سین رو هم میخام تو ظرفای عمو نوروز بزارم. دوستم پارسال از اینترنت خریده.

منم که پارسال تو جعبه های کوچیک کادو گذاشته بودم. با هم جابجا می کنیم. واسه جفتمون تنوع میشه.نیشخند

 راستی امید از این هفته کلاسای دانشگاش شروع شد. داره کارشناسی میخونه. 3 روز در هفته کلاس دارن. اونم تو یکی از شهرستاهای اطراف. محل کارش هم که یه شهر دیگست. دیگه خودتون تصور کنین که ما چند وقت یه بار همدیگه رو می تونیم ببینیم. 

خدا جون یه کاری کن امید اگه به صلاحشه به همین زودی کار انتقالیش درست شه.(الهی آمین) 

بیشتر به خاطر آوینا میگم. آخه جدیدا خیلی بابایی شده .

دوستون دارم. بایییییبای بای

(بدون عنوان)

$
0
0

 

امید عزیزم : 

پنجمین سالگرد یکی شدنمونو از صمیم قلب بهت تبریک میگم ...

تو همون مرد رویاهای من هستی ...

دوست دارم تا همیشههههههههههههه ...

(بدون عنوان)

$
0
0

مادر بزرگم 5 فروردین به رحمت ایزدی پیوست.

خدا رحمتش کنه.

هفت سین 92

$
0
0

عکسا در ادامه مطلب

(بدون عنوان)

$
0
0

سلاممممممممممممم

شنبه هفته پیش آوینا رو از شیر گرفتم. اوایل خوب بود و راحت پذیرفت . اما یه چند روزیه که یه مقدار بهونه ای شده و میاد سمتش. اما تا میبینه تلخه ولش می کنه و میره.

پنج شنبه هم بردمش برای چکاپ 2 سالگیش . افزایش قدش خوب بود ولی افزایش وزنش ضعیف بود. توی شش ماه همش 50 گرم اضافه کرده بود.

دکتر گفت نسبت به یک سال و نیمگیش کمه . اما نسبت به ماههای قبل از اون وزن الانش خوبه. مشکلی نیست.

دکتر گفت دندوناشم باید چک بشه. آزمایش خون و ادرار و مدفوع هم واسش نوشت.

دیگه اینکه همون روز گوشیمو بردم واسه تعمیر. به خاطر شیطنتای خوشکل خانوم تا حالا یه ده باری رفته تعمیر. این دفعه می خوام تعمیرش کنم و بزارم خونه که یه گوشی واسه روز مبادا داشته باشیم. احتمالا یه گوشی جدید خواهم خرید. اما باید از دسترس آوینا خانوم دور نگهش دارم.

عصر همون روز باید میرفتم و گوشی رو تحویل میگرفتم. حاضر که شدم تلفن خونه زنگ خورد. خواهر امید بود که با شوهرش و دختر کوچولوی یه ماهش بهار خانوم خواستن بیان خونمون. منم دیگه نه نیاوردم. آخه دخترش اولین بار بود خونه ما میومد. 

امید و آوینا رو فرستادم واسه خرید. خودم افتادم به جون خونه. 

وقتی آوینا پیشم نباشه خیلی سریع میتونه کار کنم. جارو زدم. دستشویی رو شستم. خونه رو دستمال کشیدم. آب طالبی گرفتم . بساط شام رو حاضر کردم و ....... 

مهمونا اومدن و تا ساعت 11 و نیم شب موندن. 

خلاصه گوشی منم هنوز تعمیرگاست و اینجانب 3 روزه دارم بدون گوشی سر میکنم. 


(بدون عنوان)

$
0
0

آوینا سه روزه داره میره مهد جدید.

تمیزتره و به خونمون نزدیک تره. یه وقتایی میتونم پیاده برم و بیام.

آموزش رنگ و نقاشی و زبان انگلیسی رو هم به صورت تفریحی دارن.

و یه خوبیش اینه که  اتاق خواب مجزا دارن واسه بچه هایی که دوست دارن بخوابن. 

از اونجائیکه تو مهد قبلی از ساعت 1 ظهر بچه ها رو  می خوابوندن وقتی با آوی برمیگشتیم خونه، خانم خانوما قبراق و سرحال بود و میخواست همش باهاش بازی کنم. منم خسته و خواب آلود دوست داشتم فقط 10 دقیقه بخوابم که همینم امکان پذیر نبود.

اما دیروز داشتم از خوشحالی بال در میاودم. آخه خانومی تا ساعت 5  عصر مقاومت کرد و بعدش تا ساعت 7 ونیم خوابید. 

خدا کنه همیشه همین طور باشه.

دیگه اینکه زن داداشم به دلیل معالجه مادرش رفته بودن یزد و 2 هفته بود که آوی رو ندیده بود. کلی دلش واسه آوی تنگ شده بود. ما هم همین طور. 

دیشب با داداشم اومدن خونمون و شب روموندن. واسشون سالاد ماکارونی درست کردم. 

و اما یه خبر خیلی خوب. امید 8 به 8 شد. یعنی اینکه 8 روز کار و 8 روز استراحت . قبلنا 8 روز کار و 4 روز استراحت بود.

خداجونم خیلی خیلی ازت ممنونم.

هفته پیش

$
0
0

شنبه هفته پیش با آوی رفتیم بازار و واسه تولدش کلی خرید کردیم. شمع. فشفشه. بمب شادی. پوشال و بالاخره بادکنک متناسب با تم تولدش گیر اوردم. 

2 تا استیکر واسه سالن و دستشویی خریدم.

2 تا شورت آموزشی هم واسه از پوشک گرفتن آوی خریدم. جنس پارچه توش حوله ایه و بیرونش پلاستکیه. باعث میشه وقتی داری به کودک آموزش میدی یوقتایی که از دستت در میره خونه رو کثیف نکنه. 

احتمالا از ماه بعد شروع می کنم. چون تازه از شیر گرفتمش. هضم هر دوتاش باهم واسش سخت میشه.

یکشنبه و دوشنبه رو خونه بودیم.

سه شنبه با یه دوست خوب و پسرش بچه ها رو بردیم "قلعه سحرآمیز" 

دختر خانوم ما هم بداخلاق شده بود و یکم قُلدری میکرد. تو خونه همش اسم پسر دوستم رو می آورد. اما تو پارک اصلا پیشش نمیرفت. با هر چیزی هم که بازی می کرد بیشتر از چند ثانیه طول نمیکشید.

هر بچه ای هم که میومد پیشش با ناراحتی میگفت بچه ها نیان. مال آویناست.

تو ماشینم کلی شیطونی کرد و میخواست بیاد رو پام بشینه.

بعدشم شام رفتیم بیرون و بعدشم پارک سر کوچه خونه دوستم.

اونجا هم کلی خاک بازی کرد. (با این مورد اصلا مشکل ندارم اگه خاک خشک باشه)

اونا رفتن خونشون. ما هم به اصرار آوی رفتیم مغازه بستنی خریدیم و رفتیم خونه خوردیم.

از رفتار آوینا خیلی ناراحت بودم.چون سری های قبل بهتر بود. صبح روز بعد کلی تو نت سرچ کردم. به این نتیجه رسیدم که بچه های با این مشخصه : 

((تو شکم مادر خیلی تکون می خوردن. دوران نوزادی خیلی گریه می کنن . شیطونن . بد میخوابن. بد غذا میخورن. خوابشون سبکه. بهونه گیر و لجبازن ولی توجه و هوششون بالاست) که البته آوی در مورد غذا خوردن خدا رو شکر خوبه و در مورد خوابشم اونقدرا بد نیست. شبا خیلی کم منو اذیت میکنه.

در کل این مدل بچه ها در دوران کودکی خیلی والدین رو اذیت می کنن ولی درآینده موفق تر از بقیه هستن)

 اینم پاسخ یه روانشانس در نینی سایت :

 میخوام بهتون بگم که این رفتار صد در صد پیش میاد در این سن ، احساس مالکیت شدید نسبت به هر چیز دارند ، زورگو میشن ، و در علم روانشناسی میگن بچه های دو ساله احساس میکنند که خورشید صبح به خاطر اونا طلوع میکنه و شب به خاطر وجود و فرمان اونا غروب میکنه 

یعنی حس میکنند باید تمام کائنات در بست در خدمتشون باشه ، اگه کسی کوچکترین رفتاری خلاف این اخساسشون انجام بده آشفته و خشمگین میشن 


اینی که میگی خیلی کوتاه از هر چیز استفاده میکنه ، هم به این خاطره که مثلا روی سرسره است یهو تاب رو میبینه که بچه های دیگه هستند سریع میخواد بره سمت اونا و خیالش راحت شه که اونا هم ماله خودشند و هیشکی مزاحمش نیست 

واسه همین فقط با محبت باهاش حرف بزن ، واسش توضیح بده 

بهترین کار اینه که در جمع بچه های ترجیحا هم سن و هم جنس قرار بگیره و بدونه که باید به اشتراک بگذاره 

نکته دیگه اینکه متاسفانه در این سن باید با طعم تلخ از دست دادن و نداشتن هم آشنا بشن 

مثلا اینکه باید منتظر بمونه تا بقیه هم از سرسره استفاده کنند و فقط ماله اون نیست 

یا اینکه منتظر تاب باشه ، یا اینکه اسباب بازی دیگری رو بهش پس بده و اگه گریه کرد باید درکش کنید و بگید کاملا جق داری ناراحت بشی ، ولی این ماله شما نیست ، ماله نی نیه

چهارشنبه هم با دو تا از دوستام فرشته و فهیمه رفتیم کافی شاپ. بعدشم تو محوطه بازش که موسیقی زنده سنتی بود یه چرخی زدیم. فرشته رو رسوندیم مغازه شوهرش. اونجا کلی سر به سر شوهرش گذاشتیم و بعدش با فهیمه رفتیم "ساحل غدیر" رو شنای خنک نشستیم و کلی حرف زدیم. بعدشم تو ساحل پیاده روی کردیم.

پنچ شنبه صبح با هزار مکافات واسه چکاپ 2 سالگیش نمونه های آوی رو تهیه کردم و با هم رفتیم آزمایشگاه . ازش خون گرفتن . خوشکل مامان یه عالمه گریه کرد و دل منم کباب شد.

بعدش رفتیم دنبال زن داداشم. ناهار رو خونه مامانم بودیم. عصرش جواب آزمایش رو گرفتیم و با مامانم و مهسا (دختر داداشم) یه سر پیش مادربزرگ امید و مامانش اینا رفتیم.

امید زنگ زد . انگار تو جاده بود. بهش میگم داری میای خونه؟ آخه قرار بود شنبه بیاد. گفتش نه . تو محوطه ام . اینم صدای باده.

بعدش رفتیم بازار و اولین مغازه، کیف و کفش واسه اداره خریدم. اونجا هم جیگر طلا از شیطونی کم نذاشت.

امید زنگ زد و  گفت کی میری خونه؟ منم گفتم شیطون؛ خونه ای؟؟؟؟

خلاصه مامان و مهسا رو رسوندم خونه. اونجا یه شیرموز زدیم به بدن و دوباره به اصرار آوینا 3 تا بستنی خریدیم و پیش به سوی خونه.

جمعه ظهر خونه بودیم و ناهار خورشت سبزی پختم. عصرش دوباره شیرموز خوردیم. (تو این هوا میچسبه) بعدشم کیک واسه خواهر و مادربزرگ امید پختم . رفتیم پیششون.

بعدشم آوی رو بردیم پارک. دوباره سوار ماشین شارژی شد و کلی کیف کرد.یه عالمه هم تاب تاب کرد و سرسره سوار شد. این دفعه خیلی خانوم شده بود. و حرفام روش تاثیر گذاشته بود. 2 تا دوستم اونجا واسه خودش پیدا کرد.

امیدم رفت واسمون سمبوسه بخره. بعد از نیم ساعت به خاطر  شلوغی و ترافیک دست خالی اومد. آوی هم اینقدر سمبوسه سمبوسه کرد . رفتیم فلافل لبنانی و از اونجا فلافل خریدمو رفتیم خونه خوردیم.

اینم از هفته قبل ما.

امیدوارم هفته جدید هفته خیلی خوبی برامون باشه.

خیلی خوشحالم آخه امید هفته جدید رو کلا پیشمونه. 


(بدون عنوان)

$
0
0

دیشب با امید و  آوی رفتیم جواب دومین آزمایش آوینا رو گرفتیم. تو آزمایش اول خدا رو شکر همه چیزش نرمال بود ولی آهن خونش بالا بود. باید بین 7 تا 140 باشه . روی 200 بود. 

دکتر آزمایش مجدد و دقیقتر واسش نوشت. دیروز که جوابشو گرفتیم همش نرمال بود. ولی تا نشون دکتر بدم یکم دلشوره دارم.

ممنون میشم اگه کسی اطلاعاتی در رابطه با این موضوع داره راهنماییم کنه.

بعد از گرفتن آزمایش رفتیم بازار به قصد خریدن گوشی واسه من. برای آوی هم 3 تا کتاب می می نی خریدم. آوینا هم تو بازار حسابی شیطونی کرد. اول دوغ خورد. بعدش گفت آبمیوه بخر. بهش میگم عزیزم دوغ و آبمیوه با هم بخوری حالت بد میشه.. اما خوشکل خانوم و کو گوش شنوا ؟؟؟؟

بعدشم گفت سیب زمینی سرخ کرده واسم بخر. کلی هم تو بازار بدو بدو میکرد و از دست ما در میرفت.

 اینم گوشی خوشکل من :

پ.ن :  روز زن و مادر رو به تمام مادران ایران زمین تبریک میگم. 

(بدون عنوان)

$
0
0

هفته گذشته هفته خیلی خوبی بود. چون امید همش پیشمون بود. 

چهارشنبه شب به اتفاق خواهرم اینا (مامان پردیس) و داداشم اینا رفتیم خونه خواهرم (مامان یاسمین). همون که تو شهرکشون دریا دارن. 

بعد از خوردن یه شام سبک و تنقلات با بچه ها رفتیم ساحل. آوی هم با پردیس و یاسمین کلی خاک بازی کرد.

بعدش نشستیم به حرف زدن تو آلاچیق تا آوینا تو بغلم خوابش ببره و منم با خیال راحت برم تو آب. حالا مگه خانومی خوابش میومد. 

خلاصه گفتیم خواهرم رو ببریم خونشون شاید تو ماشین خوابش ببره و این جوری شد که خوشکل خانوم ما تا ساعت 2 شب بعد از مقاومت زیاد تو ماشین خوابش برد.

امید نشست پیش آوی. من و داداش و زنداداشم رفتیم تو آب. جاتون خالی حسابی آب بازی کردیم.

بعدشم دادشم اینا رو رسوندیم خونشون و رفتیم خونه خودمون. وقتی رسیدیم خونه ساعت 5 صبح بود.

پنج شنبه رو خونه بودیم. ناهار قلیه ماهی پختم. عصرش رفتیم بازار. 

واسه آوینا یه جوراب شلواری مشکی خریدم واسه لباس تولدش.

اصلا اینجا جوراب شلواری مشکی و جنس خوب گیر نمیاد. اینو هم بعد از کلی گشتن پیدا کردیم. خلاصه کارت عابربانکم دستش بود که خودش بده به فروشنده. موقع  حساب کردن، خانومی کارت رو گم کرده بود. هر چقدر ما و فروشنده مغازه رو گشتیم پیدا نشد. تازه  آوینا میگفت : یه کارت دیگه بهم بدین.

خلاصه پولش رو دادیم و رفتیم سراغ خریدای بعدی. جوراب رو هم به اصرار خودش دستش گرفته بود.

خریدا رو که انجام دادیم. سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت مغازه الکتریکی که امید لامپ بخره. هر چقدر ماشین رو گشتم جوراب شلواریش رو هم ندیدم.

بعلللله خوشکل خانوم اونو هم گم کرده بود. 

جمعه ظهر هم با خرید 2 شاخه گل رز و کادو وجه نقد رفتیم پیش مادربزرگ و مامان امید. 

آوینا گلا رو بهشون داد و روز مادر رو بهشون تبریک گفت. وای که من عاشق این کارم.

عصرش تو راه برگشت به خونه دوباره رفتیم همون مغازه و یه جوراب شلواری دیگه واسش خریدیم.

خونه که اومدیم بعد از خوردن یه لیوان شیرموز شروع کردیم به نظافت خونه. امید عزیزم این جور مواقع مگه منو تنها میزاره؟

خلاصه امید کل خونه رو جارو کشید. منم دستشویی شستم و خونه رو گردگیری کردم. بعد از تمام شدن کار خونه سریع رفت شهر محل کارش. خدا به همراش.

امید جونم تو بی نظیری. مرسی که همیشه در کنارمی. 

روانشناس کودک 1

$
0
0

چهارشنبه هفته پیش تو مهد کودک آوینا اینا ساعت 5 عصر یه جلسه گذاشتن و از مادرا خواستن که حتما شرکت کنن.

یه خانوم روانشناس خیلی مهربون اومده بود و کلی حرفای مفید و خوب زد. 

قرار شد هر چند وقت یک بار همچین جلسه ای برگزار شه.

خانومه میگفت : تو تربیت بچه ها سه روش وجود داره :

1- روش مستبدانه :یعنی والدین تحت هر شرایطی چه حال خودشون خوب باشه؟ چه بد باشه؟ چه حق با کودک باشه ؟ چه نباشه ؟ بصورت تند و خشن از کودک می خوان اون لحظه اون کار رو که از نظر خودشون اشتباست رو انجام نده که بعضاً با تنبیه بدنی هم همراهه.

2- روش منفعلانه :یعنی اینکه یه وقت که حالمون خوبه سعی می کنیم به روش کاملا علمی و صحیح با کودک رفتار کنیم. یه وقت که حالمون بَده یا کودک امونمونو بریده یا وقتی کم میاریم  از روش های غلط در تربیتشون استفاده می کنیم.

3- روش قاطعانه (بهترین روش) :یعنی اینکه اگه کودک کار اشتباهی رو انجام داد و ما قطعا میدونیم که این لحظه کودک نباید فلان درخواست رو بکنه یا فلان کار رو انجام بده خیلی مهربون و با آرامش بهش بگیم "نه عزیزم " و خیلی خونسرد کار خودمون رو انجام بدیم. 

حتی اگه تو بازار باشیم و ده بارم کارشو تکرار کنه یا خودشو به زمین بزنه و ... نباید خسته بشیم و رو حرفمون باقی بمونیم. 

بعد از موفق شدنمون باید خیلی مختصر بهش توضیح بدیم که کارش اشتباه بوده. (از توضیحات طولانی خودداری کنیم) بعدش بچه رو در آغوش بگیریم و  کلی بهش امید بدیم که خیلی خیلی دوسش داریم و اینکه خودش خیلی خوبه . اما کاری که کرده بد بوده.

هیچوقت در مورد کار اشتباه بچه ها از کوره در نریم. عصبانی نشیم. و داد و بیداد راه نندازیم. چون کودک این لحظه احساس قوی بودن میکنه و کارش رو شاید مقطعی قطع کنه. اما دوباره همونو انجام میده.

در مورد کار اشتباهشون نباید هی بهش توضیح بدیم. باید عملی بهش نشون بدیم که کار صحیح اینه.

مثلا در مورد تمیز کردن اتاقش کلی توضیح ندیم که "ببین اتقات چقد شلختست؟ اگه شلخته باشه این جور میشه . اون جور میشه."

باید ما هم چند تا وسایل تو اتاق رو سرجاش بزاریم و بعد به کمک اون همراه با خوندن شعر و آواز و حرفای خنده دار اتاق رو مرتب کنیم.

هیچوقت به بچه ها نگیم که " خواهش می کنم اتاقتو مرتب کن." " خواهش می کنم شیطونی نکن" و ...

این جمله " خواهش می کنم"باعث میشه که کودک به عجز و ناتوانی شما پی ببره و کار مد نظر شما رو انجام نده. چون فکر می کنه خودش پیروز شده که مادرش با التماس داره ازش میخاد اون کار رو نکنه.

به کودکمون به هیچ عنوان نگیم " دیگه دوست ندارم "حتی اگه بدترینو خطرناکترین کار ممکن رو انجام داده باشه.

یه تکنیک :

اگه کودک هر کار اشتباهی رو انجام بده این بازی رو انجام بدیم.

بهتره همسرمونم باشه. کودک ، پدر و مادر و تمام عروسکا دور هم جمع میشیم و میگیم و می خندیم. شعر می خونیم. (والدین باید هم رده کودک باشن و نقش بزرگتر رو ایفا نکنن) 

بعدشم یکی از عروسکا که کودکمون اونو خیلی دوست داره میزاریم جدا از عروسکا.

اون عروسک جدا اون کار اشتباه رو انجام بده. (یکی از والدین صدای اونو دربیاره) . 

یکی دو تا عروسک میگن چرا اون تو جمع ما نیست؟ 

عروسک های دیگه کاری رو که عروسک جدا انجام داده رو بازگو می کنن و به این نتیجه میرسن که چون کار بدی کرده تو جمع ما نیست. (در مورد کار اشتباهش نباید توضیح بدیم و تحلیل کنیم) 

بعدش اون عروسک جدا متوجه اشتباهش میشه و از دوستاش میخواد که اونو هم بازی بدن.

(در این لحظه هیچ حرفی در مورد کار اشتباه عروسک زده نمیشه و همشون با هم بازی می کنن و دیگه هیچ فرقی بین اون عروسک با بقیه عروسکا نیست) 

بعدش برای اینکه بدونیم کارمون جواب داده یا نه ؟

از کودک بخوایم نتیجه گیری کنه . اگه اونو عملی نشون داد یعنی خوب جواب داده و تو ضمیر ناخودآگاهش نقش بسته. ولی اگه فقط توضیح داد یعنی خوب جواب نداده.

مهمون

$
0
0

دیروز ظهر مهمون داشتم.

الهام عزیز دوست 15 ساله من با دو تا دختراش + خواهرم و پردیس + سارا دختر همسایمون.

کلی یادی از گذشته کردیم. آلبوم عکس دیدیم و به یاد ایام کلی خندیدیم.

خیلی خیلی خوش گذشت. البته به بچه ها بیشتر. خونه هم که طبق معمول شد میدون جنگ.

من همیشه عادت دارم قبل از اومدن مهمون خونه رو حسابی تمیز می کنم و  همه جا رو برق میندازم . بعد از اومدن مهمون دیگه اصلا برام مهم نیست خونه به هم ریخته باشه. دوست دارم بیشتر پیش مهمونم باشم. بچه ها هم باید آزاد باشن و حسابی با هم بازی کنن. البته دعوا هم یه وقتایی هست بینشون و فقط نباید برای همسایه ها مزاحمت ایجاد کنن. 

تا ساعت 8 و نیم شب موندن. خواهرم آوینا رو برد خونشون . منم افتادم به جون خونه.

جارو زدم. ظرف شستم. واسه تولد رئیسمون که امروز باشه 2 تا کیک پختم.

همه جا رو دستمال کشیدم. به امید زنگ زدم. کلی با امید حرف زدم و از مهمونا واسش گفتم. 

همین لحظه بود که پردیس زنگ زد و خوشکل خانومو رسوند و رفت.

تا اومد شروع کرد به ورجه وورجه کردن و شیطونی کردن. برنامه "شعر یادت نره" رو نگاه می کرد و میگفت بیا با هم برقصیم. مگه میشه به درخواست خانومی نه گفت . نمیدونم این همه انرژی رو از کجا میاره. (هزار ماشالله)

شام خورد و بعدش تا رفت رو تخت خوابش برد. منم تو این فرصت کیک رو با شکلات آب شده تزئین کردم.

امروز صبح که پا شدم برم اداره زلزله اومد با تکونای درشت. تموم شدنی هم نبود.

باور می کنید اصلا نترسیدم. دیگه به این چیزا در نبود امید عادت کردم . بعدش آوی رو بردم مهد و خودمم اداره.

همین چند لحظه پیش یه جشن مختصر با همکارا واسه رئیس گرفتیم.

**  امروز خیلی خیلی خوشحال میباشم. آخه امروز امید بعد از 8 روز میاد پیشمون و 8 روزم پیشمون می مونه. ( آخ جون آخ جون )نیشخند

(بدون عنوان)

$
0
0

شنبه ظهر که از اداره خواستم برم دنبال آوینا اگه گفتین کیو دیدم ؟ 

بعللله آقا امید رو دیدم که میرفت سمت خونه. منم از این ور خیابون ذوق کنان بهش بوق میزنم و دست تکون میدم. 

بعد سوار ماشین میکنمش و کلی جفتمون خوشحال میشیم. البته من بیشتر . چون منو غافلگیر کرد و قرار بود ساعت 10 شب بیاد.

***************

دیروز صبح ساعت 6  امید رفت شهر دانشگاهیش و 9 شب اومد.

آوینا هم با هزار مکافات ساعت 5  عصر خوابید. منم همون لحظه از خستگی بیهوش شدم. وقتی بیدار شدیم ساعت 8 شب بود. 

سریع رفتم آشپزخونه. اول ظرفای ناهارو شستم. بعد ناهار امروزو درست کردم. بعدش کیک پختم. بعدشم امید زنگ میزنه و میگه : سلام عزیز دلم. چیزی لازم نداری بخرم. دارم میام. منم نیشم تا بناگوش باز میشه . میگم نه.

سریع یه آب هویج خنک درست می کنم تا اومد بخوره. وقتی میاد 2 کیلو انبه سبز دستشه با یه گردنبند گل رازقی واسه آوینا خانوم. بوش خیلی خوب بود. تازه خیلی هم خوشحاله . چون امتحان عملی اتوکدشو از 10 نمره 10 گرفته بود.

واسه ناهار پلو گوشت درست کرده بودم. سریع 3 تا انبه رو پوست می کنم و میزارم لای برنجا که همزمان دم بکشه. خوب میشه. حتما امتحان کنید.

بعدشم  ریخت و پاشای خوشکل خانومو جمع می کنم. خانومی 2 پیمانه برنج رو با چند تا کاسه و یه سینی برداشته بود تا یه چیزایی رو کشف کنه واسه خودش.

بعدشم امید کانال تی وی رو عوض میکنه. میگم وای امروز دوشنبست می خوای کانال 3 رو بگیری؟ آوینا پاشو بریم بخوایم.

امید میگه وای مگه امشب برنامه "نود" داره. اصلا یادمم نبود. منم از برنامه نود متنفرممممممممممممممم.

بر سر دو راهی

$
0
0

یه چند وقتیه که خیلی زود خسته و عصبی میشم. 

دلیلش اینه : من همیشه ظهرا که از سر کار میومدم بعد از ناهار حتما باید می خوابیدم. از وقتی که آوینا خانومو می برم مهد دیگه ظهرا یه خواب درست و حسابی به چشام نیومده.

مهدشو که عوض کردم یه چند روزی خوب بود ولی دوباره شد همون آوینای قبلی.

با وجود اینکه ظهرا تو مهد جدید نمی خوابه بازم تا 12 شب یسره بیداره. حتی ما اگه بخوابیم اون بازم بیداره و به سختی می خوابه.

 حتی پنج شنبه و جمعه ها هم با کوچکترین صدایی صبح زود بیدار میشه و دیگه نمی خوابه.

آوینا از کوچیکی همیشه کم خواب بوده.

وقتی از سر کار میام می خوام بخوابم. اصلا نمیزاره. همش باید با من بازی کنه. من حرف بزنم و حضور داشته باشم. همزمان کل خونه رو هم بهم میریزه.

اصلا حس تمیز کردن خونه و بازی با آوینا و آماده کردن صبحانه و میان وعده واسه آوینا و آشپزی واسه ناهار روز بعد و تهیه شام رو ندارم.

من حاضرم آوینا کل خونه رو بهم بریزه . فقط اجازه بده من بخوابم. بعد که پا شدم کل خونه رو تمیز کنم.

از یه طرفم دوست ندارم یه مادر بی حال و بی حوصله و عصبی واسه بچم باشم.

اینا همه باعث شده که جدیدا عصبی بشم و سرش داد بزنم. می دونم کارم کاملا اشتباست. 

تصمیم گرفتم دیگه سر کار نرم. با یه حقوق تا یه زمانی یکم واسمون سخت میشه . ولی خوب چاره ای نیست انگار.

از اونجائیکه سابقه کارم  10 سال و 7 ماهه .اونم تو یه اداره معتبر دولتی. (البته 7 ماهش بیمه نبودم میشه 10 سال) پی گیر بازخریدی شدم گفتن بابت 10 سال سابقه همش بهت 5 میلیون میدیم. دیگه هیچ حقوقی نداری . خیلی پول کمیه. اگرم بخوام بیمه مو خودم پرداخت کنم فکر کنم حداقل تا 10 یا 20 سال دیگه باید پرداخت کنم. چون شرایط بازنشستگی تامین اجتماعی اینو میگه.

حالا  موندم بر سر دو راهی که برم یا بمونم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ممنون میشم راهنماییم کنید.

تصميم جديد و يه خبر خيلي خيلي خوب

$
0
0

ممنون از راهنمايي هاتون.

كلي رو حرفاتون فكر كردم و تصميم نهايي رو گرفتم. 

اداره مي مونم. فقط بايد يه ارده قوي داشته باشم تو اين زمينه.

سر كار رفتنم نبايد به زندگي و تربيت بچم خللي وارد كنه.

من از شروع بارداري تا امروز هر كاري رو واسه موفقيت آوينا و صحيح تربيت كردنش انجام دادم. هميشه سعي كردم با روشهاي علمي و بروز پيش برم.

شايد يه مواقعي موفق نبودم ولي مطمئنم در بلند مدت حتما جواب ميده. پس نبايد عقب نشيني كنم.

در همين راستا چند روزه وقتي كه از سر كار ميام ديگه اصراري به خوابيدن ندارم. هر چند واسم سخته . ولي دارم عادت مي كنم.

با آوينا بازي مي كنيم و كارتن تماشا مي كنيم.

دو روزم هست كه واسش با كتاب داستانهاي مختلف قصه مي خونم و اونم ساعت 5 يا 6 مي خوابه.

يه هفتست بصورت جدي برنامه از پوشك گرفتنش رو شروع كردم. خدا رو شكر پيشرفتش خيلي خوبه. فقط موقع خواب و مهد كودك پوشكه.

و اماااااااااااااااااااااااااااااااا

براي شنيدن اين خبر مهم و خوب مي تونين به اين آدرس مراجعه كنيد.

http://ninijoonema.niniweblog.com/


(بدون عنوان)

$
0
0

چهارشنبه صبح ساعت 8 آوینا رو رسوندم خونه مامان امید . بعدش رفتم آزمایشگاه برای انجام یه سری آزمایش های روتین بارداری.

بعدش واسه ناهار خونه مامان امید موندم. به صرف ماهی برشته (من عاشقششششششم)

به خاطر امتحانات امید خونه نرفتم. چون آوینا خیلی شیطونی می کنه و نمیزاره امید درس بخونه.

بعدش امید اس داد که اگه میشه بازم دیر تر بیاین.

آوینا هم تو اون هوای گرم تو حیاط با مبین پسر عمش مشغول خاک بازی بودن.

یه نیم ساعتی بازی کردن . بعدش تصمیم گرفتم برم خونه دوستم فرشته تا زمان بگذره.

ساعت 8 شب با آوینا برگشتیم خونه. تو ماشین سریع خوابش برد.

پنج شنبه صبح  امید رفت امتحان بده . ما هم خونه بودیم.

عصرش رفتم مراسم چهلم عموی شوهر خواهرم. نسبت فامیلی هم داشتیم.

بعدش رفتیم خونه عمم. بعد با خواهرم رفتیم بازار. می خواست پارکتا رو ببینه واسه خونش.

بعدش خونه مامان خودم. بعدش شب رو مجردی با خواهرم و جاریش خونه دختر عمم موندیم. از اونجا که داداش وسطیم همسایه دختر عمم میشد ناهار روز بعد رو هم به اصرار زن داداشم اونجا بودیم.

شب هم برگشتیم خونه.

امید کلی خوشحال بود از اینکه فرصت درس خوندن بهش دادیم.

امیدوارم امتحاناش رو به خوبی بده و موفق بشه.

این روزا

$
0
0

این روزا حال و روزم خوبه. فقط نسبت به غذاها حساس شدم. هر غذایی رو می پزم تا چند روز از اون غذا بدم میاد.

اما به خاطر نی نی جونم ناز نمی کنم و هر چیزی رو که مفید باشه حتما می خورم.

به ترشی جات بیشتر علاقه مند شدم. تو بارداری قبلیم عاشق شیرینی جات بودم. 

به شدت خواب آلود شدم. اگه ظهرا 2 یا 3 ساعت بخوابم بازم موقع بیدار شدن خوابم میاد انگار که کوه کندم و یه هفتست نخوابیدم.

دیگه اینکه دیروز جواب آزمایشا رو نشون خانم دکتر دادم. گفت مشکوکم به "دیابت بارداری" برای اطمینان بیشتر باید آزمایش تکمیل تری رو انجام بدم.

خدا کنه دیابت نداشته باشم. اصلا حس و حال انسولین زدن و چک کردن قند خونمو هر روز ندارم. تو بارداری قبلیمم نداشتم.

از آوینا جونم بگم که این روزا یه کوچولو خانوم تر شده و بهتر حرفمو گوش میده. هوای نی نی رو هم حسابی داره. وقتی خوابیدم میگه " یواش ، آروم رد شم نی نی ناراحت نشه"

دیشب شیر انبه درست کردم . اصرار داشت از رو شیکمم به نی نی بدم.

دیگه اینکه امروز امتحانای امید تموم میشه و بهتر از قبل می تونه کمک حالم باشه.

آخه این چند وقت آوینا اصلا نمیزاشت امید خوب درس بخونه اما با این حال بازم کمک حالم بود و با آوینا بازی می کرد تا من ظهرا بخوابم.

مرسی همسر عزیز و دوست داشتتنیم.

تولد 2 سالگی آوینا

$
0
0

بالاخره طلسم شیکسته شد و جشن تولد 2 سالگی آوینا خانوم به دلیل فوت مادربزرگم و یکی از بستگان نزدیکمون با 2 ماه تاخیر برگزار شد.

جشن خیلی خوبی بود و به بچه ها خیلی خوش گذشت. به جز آدم بزرگا 17 تا بچه بود که چندتاشون نی نی بودن و بیشتر تو بغل مامانشون بودن. زبان

خدا رو شکر تمام کارای مد نظرم عملی شد. مثل تزئینات . درست کردن شام  و دسر. رفتن خودم به آرایشگاه و رفتن هر 3 مون به آتلیه و گرفتن کلی عکس.

بعد از تموم شدن عکسای آوی من و امیدم کلی عکس 2 نفری از خودمون انداختیم.نیشخند

منم خدا رو شکر با وجود بارداری زیاد اذیت نشدم . البته باید یه تشکر ویژه ویژه از زن داداشم که حسابی زحمت کشید و خواهرام داشته باشم. از روز قبلش اومدن خونمون  و کلی کمکم کردن.

و یه تشکر ویژه ویژه هم از آقا امید که سنگ تموم گذاشت و چند روز مرخصی گرفت و کلی کارای قبل و بعد از تولد رو انجام داد. 

برای دیدن عکسای تولد می تونین به وبلاگ آوینا مراجعه کنین :

http://avinayema.niniweblog.com/

(عکسا خیلی زیاده . امیدوارم واستون باز بشه و حوصلتون سر نره.)

(بدون عنوان)

$
0
0

آخ جون امروز چهارشنبست. خیلی خوشحالم. آخه دو روز پنج شنبه و جمه رو به اندازه کافی استراحت می کنم. البته اگه آوینا خانوم بزاره.

خیلی زود به زود خسته میشم. اگه یکم کار خونه رو انجام بدم کلی احساس خستگی میکنم و بازم باید استراحت کنم.

شیکمم یه کوچولو  بزرگ شده. تو اداره از رو مانتوم  یکم مشخصه که باردارم.

 الان تو نت خوندم که اندازه نی نی جونم 5 سانتی متره و وزنش 15 گرمه و اندازه یه لیمو ترشه.

الهی من قربونت برم کوچولوی منننننننننننننن.

همچنان کم می خورم و خیلی می خوابم. همش دوست دارم سر ظهر برم خونه یکی که نه از قبلش بدونم غذاشون چیه و نه هیچ بویی از غذا به دماغم بخوره . بعد سریع بشینم پای سفره و داغ داغ بخورم.

حس بویاییم خیلی قوی شده. دوست دارم زود این روزا بگذره و بشم همونی که قبلنا هر چی می خورد سیر نمیشد و از هیچ غذایی بدش نمیومد.

راستی به امید خدا می خوام خونمونو یه تغییر دکوراسیون بدم. یه مبل ال جمع و جور بگیرم. با یه ناهار خوری 6 نفره. رنگ بنفش و سفید. رنگ یاسی رو هم توش ادغام کنم.

 پرده و فرش رو هم از همین سه رنگ استفاده کنم. کلی خونمون تغییر میکنه. 

البته با وجود نی نی بعدی و آوینا معلوم نیست چقدر برامون دووم بیاره.نیشخند

 

2 روز تعطیلی

$
0
0

آخ که اون دو روزو که همش استراحت کردم چقدر بهم چسبید. کلی خستگی از تنم در رفت. طوری بود که جمعه شب دیگه اصلا خوابم نمیومد و تا 2 شب بیدار بودم.

عصر پنج شنبه یه سر رفتیم نصف مبل فروشی های بندر رو گشتیم و تا حدی تصمیممون عوض شد. ولی رنگش همونه.

آخه اون جایی که اول قرار بود بگیریم قیمتاش خیلی بالا بود و تنوع کار و رنگشونم کم.

........................................

دیگه اینکه جمعه ظهر رو خونه بودیم. واسه عصرونه "تیرامیسیو" رو برای اولین بار درست کردم که مورد پسند داداشم و پردیس واقع نشد. گفتن خیلی تلخه. آخه بیسکوئیتاشو تو قهوه اسپرسو که خیلی تلخه گذاشتم . من عاشق این طعمای نسبتاَ تلخم.

عصرم با یه خونه خیلی داغون روبرو بودیم. طبق معمول آوینا خانوم تمام زندگیشو تو سالن و اتاقا پخش کرده بود.

آوینا رو همراه پردیس و داداشم فرستادم خونه خواهرم اینا. کلی خوشحالی میکرد که داره میره خونه خالش. دم در بهم میگفت برو تو.

با امید افتادیم به جون خونه. حسابی همه جا رو برق انداختیم. اما این تمیزی بیشتر از 24 ساعت دووم نداره.

وقتی خانوم خانوما اومد با تعجب پرسید کی خونه رو تمیز کرده ؟؟؟ نیشخند


Viewing all 155 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>